نجاتشناختى تطبيقى (اسلامى - مسيحى)
حسين على سعدى
|
انسان، در هميشهي زمان و همهي جاي زمين، با دل خستگي و دل بستگي روبهرو بوده، خسته از ديروز و امروز و دل بسته به فردا و در انتظار منجي!
((نجات)) از مفاهيم زيبايي است كه ريشهاي عميق در تاريخي كهن دارد و انسانها، همواره، به اميد نجات و رهايي، در انتظار منجي بودهاند و آرزوي رؤيت طلوع خورشيد را داشتهاند. و در پرتو اين اميد، هميشه تيرگي ظلم و ستم تيره صفتان را به سخره گرفتهاند.
اين قلم بر آن است كه ((نجات)) را در بستر تفكّر اسلامي و مسيحي، به صورت تطبيقي مورد كاوش قرار دهد.
يكم - ضرورت مطالعات تطبيقي
مطالعات تطبيقي، ضرورت زندگي عصر ما است كه از تحوّل شگرف ارتباطات ناشي ميشود. در گذشته، با عدم توفيق انسان در عرصهي ارتباطات، اين مهم، چندان ضرورتي نداشت، امّا در عصر ارتباطات، هر فكر و اطّلاعي كه در گوشهاي از دهكدهي بزرگ جهاني طرح شود، لحظاتي بعد، تمام مردم جهان، امكان دستيابي به آن را دارند.
در آستانهي جهاني شدن، مطالعات تطبيقي در همهي زمينهها - بويژه در عرصهي دين و حوزهي عقايد - بسيار لازم است؛ چرا كه مقولهي فرهنگ و دين، نقش ممتازي را در روند جهاني شدن ايفا ميكند و در اين زمينه هم چون ساير زمينههاي ديگر، برگ برنده در دست كسي است كه بهترين و عقلانيترين سخن را عرضه كند؛ زيرا، انسان، به مقتضاي فطرت خود، از بهترين گفتارها استقبال ميكند.(1) اين نگاه تطبيقي هم ميتواند در حوزهي اصول اديان و هم در حوزهي آموزههاي آن صورت پذيرد.
يكي از آموزههاي مهم، حياتي و نقطهي مشترك همهي اديان كه از رهاورد تطبيق آن، دستاوردهاي عظيم فكري و كاربردي نصيب جوامع بشري خواهد شد، مسئلهي ((نجات و انتظار منجي)) و چگونگي نگرش به فرجام جهان و تاريخ است.
دوّم - نجاتشناسي در اديان بزرگ
همهي اديان بزرگ، در بستر ظهور و بروز تا مرحلهي كمال خود، مدّعي نجات بخشي بشر بودهاند و اساساً يكي از رمزهاي توفيق اديان، همين زنده كردن مشعل اميد در قلب و جان پيروان خود بوده است كه از وضعيّت رقّت بار كنوني، به فرداي روشن، اميد ببندند و دل خستگي امروز را با دل بستگي به فردا، التيام بخشند.
جان هيك (دين پژوه و فيلسوف شهير معاصر) ميگويد:
در همهي اديان بزرگ و متكامل جهان، به نوعي، اعتقاد به رستگاري و مبحث ((نجاتشناختي)) وجود دارد. در اين اديان، عقيده به انتقال از يك حيات معصيّت بار به وضعيت بهتر، وجود دارد؛ زيرا كه حيات كنوني، حياتي است ((هبوط زده)) و بيگانه از خدا و بايد منتظر ((حيات الهي)) بود.(2)
براي اثبات اين ادعا، اشارهاي كوتاه و گذرا به برخي از اديان بزرگ جهان ميشود:
الف) آيين زردشت
در كيش ((زردشتي))، مسئلهي نجات - با توجّه به منظومهي عقيدتي آن، به نحو خاصي مطرح ميشود. در اين دين، يك قدرت كيهاني يا ((روح خير))، به نام ((اهورا مزدا)) و يك قدرت كيهاني متضاد يا ((روح بزرگ شرّ)) به نام ((اهريمن))، خودنمايي ميكند.(3) در طول تاريخ، اين دو نيرو با هم تا آخر الزمان - كه با ظهور ((سوشيانس)) آغاز ميشود. در ستيزند. در آن زمان، خوبي بر شرّ غلبه ميكند و دورهي صلح و پاكي و اعتلاي ((اهورامزدا)) فرا ميرسد و با ظهور سوشيانس، آخر الزمان آغاز ميشود.(4)
وظيفهي اين نجات دهنده، حفاظت جهان راستي و پاكي است. و جهاني كه اندكي قبل از رستاخيز آراسته خواهد شد، در آن، راستگو بر دروغگو چيره ميشود، نور بر ظلمت و خير بر شرّ غلبه مييابد. بدين سبب، سوشيانس ناميده شده كه به سراسر جهان مادي، سود خواهد رساند.(5)
ب) آيين يهود
در آيين يهود نيز مسئلهي ((نجات انسان)) مطرح است و كتاب مقدّس آنان ((تورات))، ((عهد عتيق،)) و نيز ((تلمود)) - حاوي مژده به نجات انسانها است و بشارت به پايان يافتن ((آفت و شرّ)) و غلبهي ((خير و خوبي)) است. در صحيفهي دانيال نبي، آنگاه كه از دورهي اسارت بابلي سخن ميگويد، بشارت ميدهد كه دنياي پر از آفت و شرّ، به پايان خواهد رسيد.(6)
نيز ظهور منجي و مسيحا را مژده ميدهد كه ((او، فرزند منتخب داوود است.)).(7) عيسي - آن نجات دهندهاي كه خدا وعدهاش را به اسراييل داد - از نسل همين داوود پادشاه است.(8)
بدين ترتيب، انديشهي مسيحا به انتظار قيام پادشاهي بزرگ و شكوهمند خاندان داوود مبدل گشت كه به فرمان الهي و با دميده شدن روح خدا در او و حكومت شايستهاي كه در ((صهيون)) بر پا خواهد كرد، براي همهي جهان، نمونه خواهد شد.(9)
از اين رو اميد به ((آيندهي روشن)) و ((نجات انسان))، نقطهي مشترك همهي اديان است كه برخي از محقّقان، همين عطش و سوز فطري و دسته جمعي بشر را، بهترين دليل بر وجود منجياي ميدانند كه انسان را به نجات برساند و عطش او را سيراب كند؛ زيرا، عطش انسان، بهترين گواه بر وجود آب در هستي است.(10)
در مقابل، برخي با ارائهي تحليلي مادّي گرايانه، علّت اعتقاد جمعي و عمومي اديان به منجي را در جاي ديگري ميجويند. آنان، انگيزهي پيدايش چنين فكري را، وجود فشارهاي اجتماعي و كمبودها و ضعفهاي مروّجان و پيروان اديان ميدانند كه براي رهايي از انبوه مسائل يأس آفرين، به يك دژ خيالي (اميد به آينده روشن) پناه آوردهاند، نه آن كه عطش واقعي به اين مسئله، در بشريّت احساس شود. روشن است كه عطش كاذب - اگر دليل باشد - دليل بر سراب است، نه آب!
جداي از مباحث فكري و استدلالي، تاريخ، گواه سستي اين ديدگاه و دوري آن از واقعيّت است؛ زيرا، اديان - بويژه اسلام - دراوج عظمت و قدرت خود، مسئلهي منجي و پايان زيباي جهان را مطرح كردهاند. مژده و بشارتهايي كه در شهر مدينه و در اوج عظمت و قدرت اسلام مطرح شده، در مكّه و در غربت اسلام بيان نشده است. اين خواست و عطش همگاني، حكايت از واقعيت خارجي ((آب)) دارد، نه ((سراب))!
سوم - نجات شناختي، در اسلام و مسيحيت
در اين جا بحث نجات شناختي (SOTERIOLOQY) تطبيقي، بين دو دين بزرگ اسلام و مسيحيّت بررسي ميشود تا در پرتو تطبيق و تبيين نقاط اشتراك و اختلاف، ژرفا و غناي مفهوم ((انتظار دراسلام)) روشن گردد.
الف) نجات از ديدگاه مسيحيت
براي فهم مسئلهي نجات از ديدگاه مسيحيان، در ابتدا، بايد نگرش اين دين به انسان مطرح شود.
از منظر ((عهدين))، انسانِ نخستين (حضرت آدم) با گناه و تمرّد از دستور الهي و سرپيچي از فرمان او، گرفتار گناه بزرگي شد. اين گناه، با ذات او عجين گرديد و انسان، ذاتاً، گناهكار و پليد شد، لذا از درگاه خدا رانده و به زمين تبعيد شد.
گناه ذاتي يا اوّليّه (ORIQINAL SIN) - كه باعث اخراج آدم از بهشت شد - موجب گرديد كه انسان نتواند به سرشت پاك و الهي خود برگردد. گناه اوّليّه، ذات انسان را خراب، و سرشت او را فاسد كرد:
وقتي حضرت آدم گناه كرد، گناه او، تمام نسل انسان را آلوده ساخت. گناه او، حتّي باعث انتشار مرگ در سراسر جهان شد)). (روميان، 6 : 12 - 13)
پيامبران زيادي براي رهايي و نجات انسان، با شريعت و قانون آمدهاند، امّا شريعت هم نميتواند انسان را آزاد كند. قبح مسئله، آن قدر زياد، و فاجعه، به قدري عميق است كه اين مهم (تطهير سرشت انسان از گناه ذاتي) از عهدهي شريعت برنميآيد.
اين نكته، از مباحث مهم و كليدي در انديشهي مسيحي است كه با شريعت و قانون، نميتوان از بند و اسارت گناه اوّليّه آزاد شد.(11) نه تنها شريعت
در فرايند آزادسازي انسان مشاركت ندارد كه خود، احياناً، قيد و بندي براي تحكيم و تقويت اسارت انسان است:
وقتي آدم گناه كرد، گناه او، تمام نسل انسان را آلوده ساخت. اطمينان داريم كه گناه آدم، باعث آلودگي مردم شد؛ چون، اگر چه مردم از زمان آدم تا موسي گناه ميكردند، ولي خدا در آن روزها، ايشان را به جهت زير پا گذاشتن قوانين الهي، مقصر نميشناخت و به مرگ محكوم نميكرد. براي اين كه هنوز نه قوانين خود را به ايشان عطا كرده بود و نه فرموده بود چه كارهايي از ايشان انتظار دارد. با اين وجود، آنان همه مردند؛ ولي نه به همان دليل كه آدم مرد...)).
(روميان 6: 12 - 14)
بر اين اساس، شريعتهاي سابق هيچ نقش كليدي درنجات انسان ها نداشتهاند:
((پس ده فرمان موسي چه نقشي در نجات انسان از گناه دارد؟ ده فرمان به اين دليل عطا شد تا بر تمام مردم مسلّم شود كه تا چه حد قانون هاي خدا را زير پا گذاشتهاند)). (روميان 5:20)
((لذا بايد از قيد شريعت نيز آزاد شد؛ چرا كه قانون مذهبي نميتواند كسي را خوب و پاك كند)). (روميان 7: 2- 3)
مسيحيان معتقدند كه خداوند، براي رهايي و نجات انسان، پيامبران گذشته را با شريعت و قانون فرستاد، اما به جهت تمرّد انسان(!) اين نجات تحقق نيافت، مگر در يك مورد كه آن هم ناقص و به صورت جزئيبود. آن مورد، ((نجات و رهايي)) براي قوم يهود بود. در عهد عتيق، اشاره به اقدامي مهم براي آزادسازي و نجات شده و آن، ((خروج دسته جمعي بنياسراييل)) از سراي اسارت مصر است. هنگامي كه خداوند، بندگان خود را از بردگي و شرايط سخت اقتصادي و سياسي نجات داد و خواست از آنان - از طريق ميثاق و عهد در طور سينا - يك ملّت روحاني و قوم مقدّس بسازد)). (سفر خروج 6: 19)
مهمترين جنبهي اين خروج دسته جمعي، جنبهي مذهبي و عبوديّت است، امّا مردم از اين ميثاق الهي تمرّد كردند و جامعه، گرفتار فقر و پريشاني و بيعدالتي شد. آنان در دورهي جديد، منتظر ((منجي)) بودند تا همه را نجات دهد، لذا دكالوگ ( DECALLOQUE= ده فرمان مقدس موسي)، نتوانست روند نجات را به نحو كامل و تام اجرا كند:
پس نگذاريد كسي از شما ايراد بگيرد كه چرا اين را ميخوريد و آن را مينوشيد، يا چرا در روز تعطيل شنبه كار ميكنيد؛ چون، اينها، دستورهاي موقّتي بودند كه با آمدن مسيح، از اعتبار افتادند. آنها، فقط، سايهي آن واقعيتي بودند كه قرار بود بيايد و آن واقعيت، خود مسيح است.
(كولسي - 2: 17 - 18)
پيامبرانِ قبل از حضرت عيسي، فقط زمينه را براي نجات بخشي آماده كرده بودند، امّا عيسيعليه السلام در ((سير نجات بخشي)) نقش اساسي را ايفا ميكند و آن جا كه قانون و شريعت، نميتواند تاوان گناه ذاتي انسان باشد، پسرخدا(!)، پسر انسان(!)، خود را فديه ميكند تا انسان از بند اسارت گناه ذاتي، آزاد شود و ((سرّ صليب)) بدين صورت آشكار ميشود كه پسر انسان، خود را براي ((نجات بخشي)) فديه ميكند:
چه تفاوت بزرگي بين آدم و مسيح هست كه قرار بود بيايد و چه فرق بزرگي بين گناه آدم و بخشش خدا وجود دارد؛ چون، آدم، با گناه خود، باعث مرگ عدّهي زيادي شد، ولي مسيح، از روي لطف عظيم خداوند، باعث بخشش گناهان بسياري گشت. آدم با اوّلين گناه خود، باعث شد عدّهي زيادي محكوم به مرگ شوند، در حالي كه مسيح، بشر را، رايگان، پاك ميكند و باعث ميشود كه خداوند عدّهي بسياري را بي گناه بشناسد)). (روميان، 6 : 15)
آن چه از اين قسمتهاي مختلف عهد جديد استفاده ميشود، عبارت است از:
1- آدم، با گناه خود، ذات انسانها را گناه آلود كرد و باعث مرگ آنان شد.
2- گرچه در فاصلهي آدم تا موسي ( عهد قديم)، انسانها گناه ميكردند، امّا مقصر نبودند و مقصر اصلي، آدم بود.
3- شريعت و قانون، توان رهايي بشر را ندارند.
4- آدم و عيسي، يك فرق جوهري با هم دارند. آدم، باعث مرگ و بدبختي انسانها(!) و مسيح، باعث حيات و نجات انسانها است.
مسيح، به رايگان و بدون هيچ تعامل و مشاركتي، يك سويه گناهان بشر را پاك ميكند و باعث نجات آنان ميشود. برنامهي نجات مسيحي تا اين جا ادامه مييابد و با صليب، بشر از گناه ذاتي نجات مييابد و بس:
قربان گاه واقعي ما، صليب است كه مسيح روي آن، جان خود را قربان ما كرد. كساني كه تلاش ميكنند با اطاعت از قوانين مذهبي يهود نجات پيدا كنند، هرگز بهرهاي از صليب مسيح نميبرند)). (عبرانيان، 13: 10 - 11)
از نگاه مسيحيت، انسان گرفتار هوا و هوس، زماني طعم آزادي و نجات و رهايي را به طور كامل خواهد چشيد و آن گاه گام در مدينهي فاضله خواهد نهاد كه مسيح، در آخرالزمان رجعت كند تا براي هميشه نجات انسان ها را تأمين و تضمين كند.
((نجات و رهايي))، به طور كامل، خود را هنگام رجعت و آمدن دوبارهي مسيح به بشر مينماياند.
در فرهنگ مسيحي (the second cominq)، دومين آمدن مسيح (رجعت) در پايان جهان - به عنوان منجياي كه همهي تبعيضها، ظلمها، بي عدالتيها، تاريكيها و يأسها را تبديل به عدالت، اميد و مهر ميكند - جايگاه بلند و ممتازي دارد. همه مسيحيان، اميد دارند كه مسيح - چنان كه پيام صلح، دوستي و مهر را براي انسان ارمغان آورد - در آمدن دوم خود، طعم ((مهر و صلح)) را به همه بچشاند.(12)
مسيحيان، بعد از مصلوب شدن عيسي - به اعتقاد خودشان - منتظر بازگشت مجدّد او هستند؛ چرا كه خود، وعدهي آمدن داده بود كه بار ديگر بر ميگردم.
مسيح، دوباره در آخر الزمان خواهد آمد و برنامهي نجات را كامل خواهد كرد؛ زيرا، در حقيقت، شنيدهايم كه او نجات دهندهي عالم است.
(يوحنا، 4 : 42)
((هم چنين مسيح چون يك بار قرباني شد، تا گناهان بسياري را رفع كند، بار ديگر، بدون گناه، براي كساني كه منتظر او هستند، ظاهر خواهد شد به جهت نجات)). (عبرانيان، 9 : 28)
آنان، بر اين باورند كه در بازگشت مسيح، پسر انسان، جهان، روي سعادت را خواهد ديد.
انتظار بازگشت عيسي در جامعهي مسيحي اوّليّه، آن قدر زنده و پويا بود كه مسيحيان، دست از زندگي روزمره كشيده و به طور دسته جمعي براي بازگشت او روز شماري ميكردند. و بر اين باور بودند كه وقتي كه مسيح بيايد، ملكوت خدا و پادشاهي پسر انسان و غلبهي خير بر شر خواهد بود و جهان در صلح و آرامش به سر خواهد برد.
مسيح، ميآيد و جهان پس از ظهور آن منجي، در صلح و صفاي كامل به سر خواهد برد و زمين ايشان از طلا و نقره پر خواهد شد. (اشعيا، 2 : 7)
و جنگ و خونريزي، از جهان رخت بر ميبندد و امّتي بر امّتي شمشير نخواهد كشيد. (اشعياء، 2:4)
(يوسفوس، مورّخ مشهور اسراييلي، ميگويد: ((اسنيها، آخرالزمان را نزديك ميدانستند و در انتظار ظهور مسيح به انزوا ميگذراندند و اين عقيده، نه تنها مخصوص اسنيها، بلكه عمومي بود)(13)
ب) نجات از ديدگاه اسلام
از منظر اسلام، نجات بخشي، معنا و مفهوم ديگري مييابد. همهي پيامبران الهي و در صدر آنان پيامبر عظيم الشأن اسلام، جهت آزادي و نجات بخشي انسان ها گام برداشتهاند.
پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله شعار محوري و اساسي خود را دعوت به فلاح و رستگاري (نجات) قرار داده بود: ((قولوا لا إله إلاّ الله تفلحوا)).
قرآن، پيامبر را منادي آزادي، رهايي و نجات بخشي معرفي ميكند: (الذين يتبعون الرسول النبي الأُمّي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التوراة و إلانجيل ... و يضع عنهم إصرهم و الأغلال التي كانت عليهم).
((إصر)) به معناي بستن چيزي و حبس با قهر و غلبه است و در لوازم آن، معانياي مانند عهد، پيمان و گناه به كار رفته است.(14) ((إصر)) در آيهي شريف، كنايه از انواع تحميل است كه بر دوش انسانها سنگيني ميكند.(15)
آيهي شريف، اوصاف پيامبرصلي الله عليه وآله را - كه دليل بر حقّانيّت او نيز هست - ذكر ميكند. يكي از نشانهها و شواهد رسالت آن حضرت، آزاد كردن انسان ها از چنگال اسارت است؛ زيرا، آزادي، نغمهاي است كه فقط پيامبران و مردان الهي، توان سرودن آن را دارند و بس!
حال اين سؤال مطرح ميشود كه پيامبر اسلام، انسان ها را از كدامين اسارت رهانيد و نجات بخشي او به چه معنا است؟ مفسّران نظرهاي مختلفي در اين باره ارائه دادهاند:
1- بت پرستي، خرافات، عادات و رسوم غلط؛
2- جهل و ناداني؛
3- انواع تبعيضات و زندگي طبقاتي؛
4- قوانين نادرست؛
5- زنجير اسارت و استبداد طاغوتيان.(16)
البته، جمع اينها اشكالي ندارد و ممكن است همهي آنها مورد نظر باشد.
بسياري از مفسّران، با توجّه به سياق آيه، عبارت ((اصر و اغلال)) را تنها اشاره به تكاليف سختي دانستهاند كه خداوند، به عنوان مجازات، بر قوم يهود نهاده بود و پيامبر اسلام، با شريعت آسان خود، آنها را برداشت: ((ربّنا و لا تحمل علينا إصراً كما حملته علي الذين من قبلنا)).
رسول اكرم صلي الله عليه وآله،با هدف نجات آمده است، امّا نه از گناه ذاتي كه از هوا و هوسها و پيرايههاي عارضي ناشي شده؛ چرا كه فرمود: ((كل مولودٍ يولد عليالفطرة)).
نه تنها ذات بشر با گناه عجين نيست كه صاف و آينه دار جمال حق است: ((فطرت الله التي فطر الناس عليها)). اين نجات بخشي، كه يك سويه و بدون تعامل، هديه نميشود، بلكه اين هديه، با كمك و استمداد از خود انسان تحقّق ميپذيرد.
رسول الهي، فقط نيروي عقلاني و نامكشوف آنان را كشف و اثاره ميكند: ((ليثيروا لهم دفائن العقول))(17) و موانع و لغزشگاه ها را به انسان مينماياند: ((و ما علي الرسول الا البلاغ)).
آزادي و نجات بخشي پيامبر اسلام، در قالب دعوت انسان ها به آزاد انديشيدن، رهايي از چنگال هوا و هوسها، آزادي از اسارت و عبادت ما سوي الله، خداباوري، خدامحوري، ... عرضه و معرفي شده است و نجات، نه با فرار از شريعت كه با پابندي به آن حاصل ميشود. پيامبرصلي الله عليه وآله پيام نجات (شريعت) آورده و نجاتبخشي آن حضرت، امري فرا بشري نيست، بلكه در گروِ انجام دادن و به كار بستن پيام او است.
از ديدگاه اسلام، رسول رحمت، پيام نجات را براي هميشه و همهي افراد آورده و شريعت و كتاب آن حضرت، قانون ((نجات بخشي)) است، امّا در مرحلهي پياده شدن و اجراي اين قانون عادلانه و نجات بخش، از سوي بشر، درنگ و سستي شده است و تحقّق نهايي و كامل اين نجات بخشي و اجراي كامل اين برنامه، در آخرالزمان به دست مهدي موعود، خواهد بود كه سيماي نجات بشريّت را طبق همين قانون ترسيم ميكند.
نكتهي ظريف و قابل تأمّل اين كه متفكّران اسلامي براي اثبات ضرورت نبوت ميگويند، بشر - كه خاستگاه اختلاف و جهل است - توان وضع قانون عادلانه را، براي حلِّ اختلافات مدني ندارد. از اين رو، بشر، براي وضع قانون عادلانه، محتاج وحي و پيامبر الهي است.(18) با اين تفكّر ميتوان گفت، انسانهاي عادي، نه تنها از وضع كه از اجراي كامل قانون عادلانه و الهي نيز عاجزند و اين ناتواني، به جهت طمع، ترس، غرض شخصي، جهل، ... است. اين عوامل، نه تنها مانع وضع قانون عادلانهاند، بلكه مانع اجراي قانون عادلانه نيز هستند. همچنان كه وضع قانون، ((فكر معصوم)) ميخواهد، اجراي آن نيز ((توان معصوم)) ميطلبد و اين، همان طور كه لزوم بعثت را موجّه ميكند، ضرورت مهدويّت را نيز مستدل ميسازد.
پس گرچه معاصران رسولصلي الله عليه وآله رايحهي دلانگيز نجات را استشمام كردند، امّا عطر دلاويز آن در پايان جهان، انسانيّت را سرمست خواهد كرد.
پيامبر رحمت، نسخهي ((آزادي بخشي)) را آورده است و تحقّق كامل آن، رهايي از مطلق عبوديّتها و بندگيها جز بندگي خدا - و غلبهي حق بر باطل و شكست زشتي و شيطان در آخرالزمان است.
علامه طباطبايي در الميزان ميگويد:
با اين كه شيطان، از خدا، تا قيامت مهلت ميخواهد (فانظرني الي يوم يبعثون)، امّا مهلت الهي تا وقت معلوم است، نه تا (يوم يبعثون، قال فإنّك من المنظرين إلي يوم الوقت المعلوم).(19)
طبق مفاد آيه، دوراني ميآيد كه زمانِ خوشِ دنيا است و آن روز، ديگر، شيطان، برانسان ها حاكميّت ندارد و مدينهي فاضله تحقّق مييابد. در آن موقع، همهي وعدههاي مربوط به امام زمان، وفا ميشود.
برخي از محققان ميگويند، اين مهلت و زمان، مربوط به زماني است كه بشر، تكامل يافته و اشكالات را با آزمايشها و علوم و تجربهها رفع كرده است. تكامل به جايي ميرسد كه ديگر پرستش شيطانها منتفي ميشود و آنها كشته ميشوند(20).
چهارم - نقاط اشتراك و افتراق
((نجات بخشي)) اسلامي و مسيحي، در نقاطي با هم مشترك و دراموري با هم اختلاف دارند.
الف) نقاط مشترك
1- اميد به آيندهي جهان و بشريت (غلبهي حق بر باطل)
آينده، از آن ((خوبيها)) است و آن چه ميماند، ((خير و حق)) است و باطل، رفتني است، گر چه جولان اندكي نيز داشته باشد: (فأمّا الزبد فيذهب جفاءاً و أمّا ما ينفع الناس فيمكث في الأرض) و (إنَّ الباطل كان زهوقاً).
گفتني است كه بشارت اديان الهي مبني بر پيروزي حق و نابودي باطل، تاكنون در تاريخ تجربه نشده و صرف ادعا است؛ زيرا، با نگاهي به تاريخ، روشن ميشود كه همواره، اهل باطل، نسبت به اهل حق، اكثريّت داشتهاند.
به اين سؤال، جوابهايي داده شده است، امّا اعتقاد به ((مهدويّت)) نقش مهمي در حلِّ اين شبهه دارد؛ زيرا، غلبهي نهايي در پايان تاريخ، از آنِ حق است. تاريخ، گرچه شاهد جولان باطل است، امّا شكست ظاهري حق، موجب شكفتگي آن خواهد شد و باطل، در اوج جولان خود، مانند فوّاره، هزيمت خواهد يافت.
قرآن مجيد، به صراحت ميفرمايد: (و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أنّ الأرض يرثها عبادي الصالحون) و نيز (و نريد أن نمنَّ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين).
اين اميد در فرهنگ اسلامي، آن گاه پر فروغ تر ميشود كه خاتم رسولان ميفرمايد:
((لو لم يبق من الدهر الا يوم واحد لطوّل اللهُ ذالك اليوم حتّي يبعث فيه رجلا من ولدي))؛(21) اگر فقط يك روز از عمر جهان باقي بماند، مأيوس نباشيد كه وعدهي فرجام نيك و غلبهي خير بر بدي، حتمي است و مهدي و منجي موعودعليه السلام خواهد آمد)).
در فرهنگ مسيحي نيز همين اعتقاد (غلبهي حق بر باطل در واپسين دورهها)، به وضوح و روشني وجود دارد.
در ((مزامير داوود)) - كه به گفته برخي از محقّقان، همان زبور ذكر شده در(22) قرآن است - ميخوانيم:
نزد خدا ساكت شود و منتظر او باشد! ... و امّا حليمان، وارث زمين خواهند شد و از فراواني نعمت و سلامتي متلذذ.(23)
مسيح ميآيد و جهان، پس از ظهور آن منجي، در صلح و صفاي كامل به سر خواهد برد و زمين ايشان، از نقره و طلا پر خواهد گشت و خزائن ايشان را انتهايي نيست. (اشعيا، 2:7)
شهرهاي ويران شده، آباد ميشود و آسايش همگاني تأمين ميگردد. گرگ با برّه سكونت خواهد داشت، و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد وگوساله و شير با هم، و طفل شير خواره بر سوراخ مار، بازي خواهد كرد. (اشعيا، 11:7)
پاپ ژان پل دوم ميگويد:
وقتي پسر انسان خواهد آمد، روي زمين را ايمان خواهد گرفت و وقتي مسيح ميآيد كه تمام زمين ايمان رابيابد.(24)
2- مصلح كلّ و منجي مطلق، مردي الهي است.
اين نيز يكي از نقاط مشترك هر دو دين است و از منظر آن دو، بشر عادي و معمولي، قدرت اجراي كامل قانون عادلانه را ندارد.
بشر، نه تنها قدرت وضع قانون جامع را ندارد، بلكه قدرت و توان اجراي آن را نيز ندارد و اين انديشه كه ((مصلح در پايان جهان، ((عقل جمعي بشر)) است نه اين كه شخص خاصي منظور باشد))، - با تصريح و نص انديشهي ديني (اسلامي و مسيحي)، تنافي دارد.
از ديدگاه هر دو مكتب، ((عقل جمعي بشري)) فاقد اين توان و نيرو است؛ چرا كه از اجتماع ناقصها، كامل، و از اجتماع صفرها، عدد درست نميشود. سلسله جنبان حركت اصلاحي آخر الزمان، مردي الهي است كه درانديشهي مسيحيت ((عيسي))(25) و درانديشهي اسلامي، ((مهدي))(عليه السلام) است.
مسيح بار ديگر ميآيد براي كساني كه منتظر او ميباشند و او ظاهر خواهد شد به جهت نجات. (عبرانيان، 9:28)
در حقيقت شنيدهايم كه مسيح نجات دهندهي عالم است. (يوحنا، 4: 42)
در روايات، اين نكته مورد قبول همهي فرقههاي اسلامي است كه ((رجل من أهل بيتي))، منجي آخرالزمان است، گر چه در خصوصيات آن اختلاف هست، امّا در اين كه مردي الهي از سلالهي پيامبرصلي الله عليه وآله منجي كلِّ است، اتّفاق نظر وجود دارد، چنان كه از اهل سنّت و شيعه نقل شده كه پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: ((يخرج في آخر الزمان رجل من ولدي اسمه اسمي ... يملا الأرض عدلاً كما ملئت جورا)).(26)
((رجل من ولدي))، نميخواهد فقط اثبات شجره نامهاي كند (از نژاد او است)، بلكه اين منجي موعود، از ((او)) و اهلبيت او است. كلمهي ((منّي)) نيز بيانِ اين است كه، مأموري الهي از سلالهي نبيصلي الله عليه وآله قيام ميكند. از ديدگاه مسيحيت، منجي كل، ((مسيح)) است و در روايات ما نيز به حضور آن حضرت در انقلاب جهاني اشاراتي شده است. از اين رو لازم است نقش و حضور عيساي مسيح، در حركت نجات بخش آخر الزمان از ديدگاه روايات اسلامي بررسي گردد.
از منظر روايات اسلامي، حضرت عيسيعليه السلام در انقلاب جهاني آخر الزمان شركت و حضور دارد و براي اقامهي قسط و عدل از آسمان فرو ميآيد، امّا زير لواي مهديعليه السلام است و مستقلاً عمل نميكند.
عيسيعليه السلام در سرزمين فلسطين به زمين فرود ميآيد و به امامت بر مهديعليه السلام سلام ميكند و پشت سر آن حضرت نماز ميگزارد و او را در كشتن دجّال نا به كار، كمك ميكند.
طبق بعضي از روايات، دجّال، به دست امام مهدي(عليه السلام) و طبق روايت ديگري به دست حضرت عيسيعليه السلام كشته ميشود، امّا بر اساس حديث ديگري - كه وجه الجمع روايات اين باب نيز هست - عيسيعليه السلام، امام مهدي(عليه السلام) را در كشتن دجّال كمك ميكند.(27)
نكتهي مهم اين كه حضرت عيسيعليه السلام زير لوا و پرچم و به امر امام مهدي(عج) در حركت نهايي شركت ميكند.
البته، عدّهاي از اهل سنّت، به امامت مهدي (عج) بر عيسي عليه السلام - كه پيامبر و صاحب شريعت و معجزه بوده - اشكال ميكنند،(28) امّا طبق عقيدهي شيعه، اين تقدّم و افضليّت وجود دارد.
يجتمع المهدي و عيسي بن مريم فيجيء وقت الصلاة فيقول المهديّ لعيسي: ((تقدّم!)). فيقول عيسي: ((أنت أولي بالصلاة.)). فيصلّي عيسي وراءه مأموماً؛(29) حضرت مهدي و عيسي باهماند. هنگام نماز فرا ميرسد، مهدي (عج) به عيسي ميگويد: ((جلو بايست براي نماز.)). عيسي ميگويد: ((شما، اولي و سزاوارتريد.)). سپس عيسي به حضرت مهدي اقتدا ميكند.
پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله فرموده است: ((كيف أنتم إذا أنزل ابن مريم و إمامكم منكم؛(30) چه حالي داريد هنگامي كه عيسي نازل شود، امّا امام شما از خودتان باشد!))
علاوه بر اين، عدّهاي گفتهاند، رجعت عيسيعليه السلام به نبوّت نيست؛ چرا كه شريعت او نسخ شده و آن حضرت به نبوّت رجعت نميكند، بلكه براي اتمام حجت و تأييد حضرت مهدي (عليه السلام) رجوع ميكند.(31)
3- زمان ظهور، مخفي است.
يكي ديگر از نقاط مشترك هر دو مكتب، اين است كه براي ظهور منجي، وقت خاصّي مشخّص نشده است. عدم تعيين وقت خاص (عدم توقيت) براي هميشه، مشعل اميد را پرفروغ و نوراني نگه ميدارد و مردم هيچ عصري از آمدن منجي مأيوس نميشوند. اصولاً، وقت ظهور منجي را كسي جز خدا نميداند و از مصاديق علم غيب به شمار ميآيد.
حضرت عيسيعليه السلام، به طور مكرّر در كتاب مقدس، اشاره ميكند كه زمان ظهور، مشخَّص نيست و هيچ كس غير از خداوند آن را نميداند.
امّا از آن روز و ساعت، هيچ كس اطّلاعي ندارد، حتي ملائكهي آسمان جز پدر من(!) و بس. (متي، 24: 36)
پس بيدار باشيد؛ زيرا كه آن روز و ساعت را نميدانيد. (متي، 25 : 13)
در حوزهي تفكّر اسلامي نيز به وضوح اين نكته بيان شده كه زمان ظهور، مخفي است و هيچ كس از آن اطّلاعي ندارد. در روايات زيادي نيز ((توقيت)) رد شده است، امّا اين ابهام و نامعلوم بودن، نبايد مايهي دل سردي منتظران ((منجي)) باشد. امر فرج، ناگهاني است و هر آن، بايد منتظرش بود.
امام رضاعليه السلام از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل ميكند:
مثله مثل الساعة التي لايجلّيها لوقتها إلا هو عزّوجلّ لا تأتيكم إلّا بغتة؛(32) زمان قيام موعود، مانند قيامت است كه كسي جز خداوند آن را نميداند و فرا نميرسد، مگر ناگهاني.
و نيز پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: ((المهدي منا يصلح الله له أمره في الليلة؛(33) مهدي ما، كارش در يك شب، به سامان ميرسد.)).
گفتني است مخفي بودن زمان ظهور، نبايد باعث افسردگي، يأس و قساوت مؤمنان شود و آنان هر لحظه - حتّي در اوج نااميديها نيز - اميد داشته باشند.
حضرت عليعليه السلام ميفرمايد: ((و لا يطولن عليكم الأمد فتقسُو قلوبُكم؛(34) زمان آن را دور نپنداريد كه دل هايتان سخت و بي اميد شود.)).
4- علايم ظهور
هر چند زمان ظهور منجي، مخفي است، امّا علايمي در هر دو دين، براي آن مطرح شده است.
از اين لحاظ، ظهور ((موعود)) به قيامت تشبيه شده است؛ زيرا، همچنانكه قيامت علايمي دارد (اشراط الساعة)، ظهور نيز علايم و نشانه هايي دارد كه قبل از آن، به وقوع ميپيوندد.
اصل وجود علايم و نشانههاي ظهور و بعضي از آن نشانهها،از نقاط مشترك آخرالزمان اسلامي و مسيحي است .
علايم ظهور منجي در مسيحيت
در كتاب مقدّس و در عرصهي تفكّر مسيحي، براي ظهور منجي و آمدن عيسيعليه السلام علايم و نشانههايي ذكر شده كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1- مسيح، زماني ظهور ميكند كه مردم مجرماند و ظلم دنيا را فراگرفته است:
چرا اسم من (خدا) بايد بي حرمت شود، به جهت ذات خود (هتك احترام خدا) اين كار را ميكنم.)). (اشعيا، 48: 11)
و اين، بدان معنا است كه ديگر عادل و نيكوكاري يافت نميشود كه براي او كار انجام بگيرد.
2- ظهور مسيح، با ذلّت قوم يهود بستگي دارد.
3- ظهور مسيح، هنگام رقابت دولتها و جنگ آنها، با همديگر خواهد بود.(35)
4- قبل از ظهور مسيح، دجال ميآيد:
((اي بچهها! اين، ساعت آخر است و چنانكه شنيدهايد، دجال ميآيد. دروغگو كيست، جز آن كه مسيح بودن عيسي را انكار كند!؟ او، دجّال است كه پدر و پسر را انكار ميكند.)) (رسالهي اوّل يوحنا، 2: 18)
((زنهار كسي به هيچ وجه شما را نفريبد؛ زيرا كه تا آن ارتداد اوّل واقع نشود و آن مرد شرير؛ يعني، فرزند هلاكت، ظاهر نگردد، آن روز نخواهد آمد)). (نامهي دوم پولس به تسالونيگيان، 2: 3)
5- نشانههايي در آسمان و ماه و ستارگان:
آن وقت در آسمان، اتّفاقات عجيبي ميافتد، در خورشيد و ماه و ستاره، علايمي ديده خواهد شد كه از خبرهاي بد حكايت ميكند.
نظم و ثبات آسمان در هم ميريزد ... وقتي پيشامدهايي كه گفتم واقع شود، بدانيد به زودي سلطنت خدا آغاز ميشود. (لوقا، 21 : 23 - 25)
علائم ظهور در اسلام
در روايات اسلامي، براي ظهور حضرت مهدي(عليه السلام)، علايم ونشانههايي ذكر شده كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1- وجود حضرت عيسيعليه السلام يكي از علائم آخرالزمان است.
پيامبرصلي الله عليه وآله ميفرمايد: ((إنه لعلمٌ للساعة)) - أي من علائم الساعة حيث ترونه في آخرالزمان - ؛(36) حضرت عيسيعليه السلام خود، نشانهي آخر الزمان است)).
2- امام صادقعليه السلام ميفرمايد: ((خمس قبل قيام القائم: اليماني و السفياني و المنادي ينادي في السماء و خسف بالبيداء و قتل النفس الزكيّة)).(37)
3- خروج دجّال قبل از قيام حضرت مهدي و اغواي مردم، از ديگر علائم است.
ذكر اين علامتها، باعث شده كه خفاي زمان ظهور، مانع ايجاد يأس در قلب و جان مؤمنان و صالحان باشد و آنان بدانند كه در اوج نااميدي، اميد مستضعفان و صالحان خواهد آمد.
5- جهان پس از ظهور (موفقيت منجي)
يكي ديگر از نكات مشترك، پيروزي و موفّقيّت منجي آخرالزمان، در اجراي كامل دستورهاي الهي است كه تا آن موقع با اين گستردگي، در جهان رخ نداده است.
مصلح آخرالزمان - بر خلاف بقيّهي مصلحان - در احقاق حق و نابودي باطل، شكست و عجز ندارد. او، به هدف خود ميرسد و جهان را پر از عدل و داد، مساوات، خوبي، آبادي، صلح و صفا ميكند. آرمان شهري كه درطول تاريخ، ذهن انسان هاي صالح را به خود مشغول كرده بود، با آمدن منجي، تحقّق مييابد.
و مسيح ميآيد و جهان پس از ظهور آن منجي، در صلح و صفاي كامل به سر خواهد برد و زمين ايشان از نقره و طلا پر خواهد شد و خزائن ايشان را انتهايي نيست. (اشعيا، 2:7)
شهرهاي ويران شده، آباد و آسايش همگاني تأمين شود. گرگ با برّه سكونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله ميخوابد. (اشعيا، 11: 7)
جنگ و خونريزي، از جهان رخت برميبندد و امّتي بر امّتي شمشير نخواهد كشيد و بار ديگر جنگ را نخواهد آموخت. (اشعيا، 2:4)
چنين مباحثي در حوزهي تفكّر اسلامي نيز مطرح است كه مهدي موعودعليه السلام جهان را پر از عدل و داد و خير و نور ميكند و نظريّهي ((حاكميّت خدا)) و برنامهي ((نجات بخشي خاتم رسولان)) را مو به مو اجرا ميكند: ((يملأ الأرض قسطاً و عدلا كما ملئت ظلماً و جوراً)).
از لحاظ اقتصادي، رفاه بر جامعه حاكم ميشود، نا امني و خرابي جاي خود را به امنيّت و عمران ميدهد، هيچ فقير و محتاج و گرسنهاي نخواهد بود: ((فيجيئ إليه الرجل فيقول: ((يا مهدي! اعطني ...)) فيحثي له في ثوبه ما استطاع أنْ يحمله)).(38)
امنيّت، چنان حاكم ميشود كه: ((حتّي تمشي المرأة بين العراق و الشام و لا تضع قدميها إلاعلي النبات و علي رأسها زينتها))؛(39) زن، تنها و با وسايل گران قيمت، مسافرت ميكند و خطري او را تهديد نميكند.
نيز وارد شده است: ((و ترعي الشاة و الذئب في مكان واحد و يلعب الصبيان بالحيّات العقاربِ لايضرّهم شيءٌ و يذهب الشر و يبقي الخير)).(40)
هم نيز صلح و صفا حاكم ميشود: ((لوقد قام قائمنا لذهب الشحناء من قلوب العباد و اصطلحت السباع و البهائم))؛(41) نه تنها صلح بر جامعهي انساني حاكم ميشود كه بر كلّ موجودات و جانداران، سايه ميافكند و...
6- غيبت منجي
منجي و مصلح موعود، براساس هر دو دين، الان، وجود دارد، امّا غايب است و در آخرالزمان ميآيد، نه آن كه در آخرالزمان متولّد شود. اگر منتظران، بدانند منجي وجود دارد، مايهي قوّت قلب و دل گرمي آنان است. طبق عقيدهي مسيحيان، عيسيعليه السلام بعد از مصلوب شدن، به آسمان رفت و نزد خداي پدر هست تا برگشت دوم و رجعت خود كه در آخر الزمان رخ ميدهد، امّا طبق عقيدهي مسلمانان و نصِّ قرآن، خداوند، او را بالا برد و نزد او است: ((بل رَفعه الله إليه و لكن شبّه لهم)).
طبق اخبار صحيح، مهدي موعودعليه السلام، متولّد شده و زنده است، امّا الان در پس پردهي غيبت است و در آخرالزمان ظهور خواهد كرد.
پس عقيده به نجات بخشي، مبتني بر ظهور منجي در آخرالزمان است، نه تولّد او در آن زمان كه اين، خود، نكات لطيفي دارد.
ب) نقاط اختلاف
در نجاتشناسي اسلامي ومسيحي، نقاط اختلافي نيز وجود دارد كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1- نجات بخشي مسيحيّت، مبتني بر گناه ذاتي و اوّليّهي انسان است كه از عصيان آدم نشئت گرفته و همهي نسل او را سياه و آلوده ساخته است. آنان، شريعت را فاقد توان ((نجاتبخشي)) ميدانند.
پولس در نامه به ((غلاطيان)) تصريح ميكند كه:
قوانين مذهبي، انسان را نجات نميدهد، بلكه بايد ايمان داشت. اگر ما ميتوانستيم با اجراي قانون نجات پيدا كنيم، ديگر لازم نبود كه خدا راه ديگري به ما نشان دهد تا بتوانيم از چنگ گناه آزاد شويم. تنها راه آزادي براي همهي ما، اين است كه به عيساي مسيح ايمان آوريم. قبل از آمدن مسيح، همهي ما، در زندان موقّت قوانين مذهبي بوديم و تنها اميد ما اين بود كه نجات دهندهي ما، عيسي مسيح بيايد و ما را نجات دهد. پس حالا كه مسيح آمده، ديگر احتياجي به قوانين مذهبي نداريم. ديگر فرقي نميكند كه ما يهودي باشيم يا غير يهودي، غلام باشيم يا آزاد، مرد باشيم يا زن. (غلاطيان، 4:21 - 27)
حالا كه مسيح، شما را آزاد كرده است، كوشش كنيد آزاد بمانيد و بار ديگر خودتان را در بند اسارت قوانين مذهبي گرفتار نسازيد. (غلاطيان، 5:2)
امّا در اسلام، انسان، ذاتاً پاك و با فطرت خداجويي آفريده شده است: ((كل مولود يولد علي الفطرة)). مفسّران اسلامي، عموماً، به تنزيه پيامبران معتقد هستند و عمل آدم را گناه نميدانند(42). بر فرض كه آدم گناه كرد، چه ربطي به سرشت انسان ها دارد و چرا ديگران را فاسد ميكند: ((ولاتزر وازرة وزر اخري))؟ در اسلام، هر كس، در مقابل عمل خود مسئول است.
علاوه بر اين از منظر اسلام، ((شريعت))، نه تنها فاقد توان نجات بخشي نيست كه نجات يابي، تنها، در گروِ عمل به شريعت و قانون مذهبي است.
شريعت محمدي، ضامن نجات بشريّت است و نجات هم در گروِ عمل به آن و اجراي دقيق آن است. نجات بخشي مهدي موعود، منوط به اجراي كامل شريعت محمديصلي الله عليه وآله است (أين محيي معالم الدين). او، سنّتهاي تعطيل شده را احيا و اجرا ميكند، بر خلاف مسيحيّت كه معتقد است با صليب عيسي و فديه شدن او، بشر نجات يافته است، امّا اين نجات، كامل نيست.
مسلمانان معتقدند، پيامبر صلي الله عليه وآله، نجات كامل را در قالب شريعت و قانون به بشريّت عرضه كرده و كار مهدي موعود، اجراي مو به موي همين قانون و شريعت است.
2- نجات در مسيحيّت، در گرو اعتقاد صِرْف به مسيح و رها شدن از قيد و بند شريعت(!) تحقق مييابد؛ يعني، آزادي و نجات بشر،از مسير آزادي از قانون و شريعت به دست ميآيد، امّا معلوم نيست مسيح در بازگشت دوبارهي خود، نجات كامل را چه گونه محقَّق خواهد ساخت.
در اسلام، نجات، در گرو ((اعتقاد و عمل صالح)) و ((عمل به شريعت و قانون)) تحقّق مييابد و كار مهدي موعود، اجراي قانون محمّدي است.
در منطق اسلام، ((ايمان))، موجب نجات است كه شامل اعتقاد و عمل، هر دو است، چنان كه پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: ((الإيمان معرفة بالقلب و قولٌ باللسان و عملٌ بالأركان)).(43)
در اين ديدگاه، عمل بِدون ايمان، مقبول نيست، همانگونه كه ايمان بدون عمل هم دردي را دوا نميكند!
در ديدگاه اسلامي، ايمان و اعتقاد، بايد همراه با عمل به شريعت باشد تا بشر را نجات دهد، وگرنه صِرفْ اعتقاد به پيامبر، نجاتي در پي ندارد.
اين مسئله، از نقاط عميق اختلاف، درنجاتشناختي اسلام و مسيحيّت است.
نجات بخشي اسلامي، نه بدين انگيزه كه انسان، ذاتاً، گناهكار است - كه نهاد و طبيعت او پاك است - ، بلكه پيامبرصلي الله عليه وآله براي رهايي انسانها از هوا و هوسها، جهالت و ظلمتها، تبعيض و بي عدالتيها، و... قانون (كتاب) جديد آورده و در جامعهي خود طعم آزادي، نجات و عدالت را به بشريّت چشانده است، امّا تحقّق و اجراي كامل آن، نياز به ((زمان و زمينه)) دارد كه در عصر مهدي (عج) به وقوع ميپيوندد.
3- تفاوت ديگر نجاتشناختي اسلامي و مسيحي، اين است كه ((منتظر و منجي)) در فرهنگ شيعي، در متن جامعه حضور دارد و غيبت او، به معناي عدم حضور و تعامل او در اجتماع نيست، بلكه صرفاً، ((مستوري)) است. او، حضوري كارامد و فعّال در ميان جامعه دارد و به علاقهمندان و مريداناش و هر مستضعفي كه با زبان حال، او را بخواند، عنايت و توّجه دارد.
امام عصرعليه السلام در توقيع شريف، به شيخ مفيد فرمود: ((إنّا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم؛ از سرپرستي و رسيدگي كارهاي شما كوتاهي نورزيده و ياد شما را از صفحهي خاطر نزدودهايم))(44). آن حضرت، نه تنها به يادمان است، بلكه در اجتماع ما حضور فيزيكي نيز دارد: ((يطأ فرشهم)).
او، در منازل و مجامع حضور دارد و تشرّف يافتن گروهي به محضر پر خير و بركتاش، بابي از ابواب كتابهاي مربوط به حضرت را به خود اختصاص داده است.
مرحوم شيخ صدوق در كمال الدين فصلي را تحت عنوان ((ذِكْرُ مَنْ شاهد القائمعليه السلام و رآه و كلّمه)) مطرح ميكند و در آن، از افرادي كه به محضر ((بقيةالله اعظم))(عج) مشرّف شده و كسب فيض كردهاند، نام ميبرد.
گفتني است گرچه برخي از فرقههاي اسلامي، به عدم تولّد آن حضرت معتقدند، امّا از منظر اسلام ناب و تشيّع، اين مطلب، مردود است و در كتابهاي مربوط، به صورت تفصيلي، ولادت حضرت مهديعليه السلام مطرح شده است.
((حضور منجي در اجتماع))، نكتهي تمايز انديشهي اسلام و ت
:: موضوعات مرتبط:
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
انتظار ,
مهدویت ,
نجاتشناسي در اديان بزرگ ,
عصر ,
نجات ,
علايم ظهور ,
زمان ظهور ,
|